کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
PlaySong.IR

مواظب عشقت باش...

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح



 ..ღ♥ღ (¯`·.¸عشق بارانی¸.·´¯)ღ♥ღ...

خاطره یعنی یک سکوت غیر منتظره میان خنده هایی بلند!

 

 

 

پسر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ...

 

ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ...



دختر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟



پسر: آره واسه من بده ... عشق دروغه ...



دختر : نه به خدا من عاشقتم ...


پسر : ولم کن حوصلتو ندارم ...



دختر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ...



صدای قطع شدن مکالمه اومد ...




تازه رسیده بود خونه... رفت تو اتاقش و با دیدن عکس اون

 

رو صفحه کامپیوترش ، اشکش دراومد ...



آهنگ مورد علاقه اونو گذاشت ...بغضش ترکید ...



بود و نبودم ... همه وجودم ... آروم جونم ... واست می خونم ...

 

دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟



گرمی دستات ... برق اون نگاه ... یادم نمیره طعم بوسه هات ...

 

کاشکی بدونی اگه نباشی ... می شکنه قلبم بی تو و صدات ...

 

گریه میکرد...



بدون شام به رختخواب رفت ... با فکر اون خوابید...



ساعت 3:12 نصفه شب بود ... از جا پرید ... خوابشو دیده بود ...



بلند شد و رو تختش نشست ... زندگی بی اون بی معنی بود...



نمیخواست دیگه با کسی باشه ... یه اس ام اس براش فرستاد:


" الان که این اس ام اسو  میخونی جسمم باهات غریبه شده

 

ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها ...

 

دوستت دارم ... بای "




از اتاق بیرون رفت... داخل آشپزخونه شد ...



پنجره آشپزخونه به اندازه خودش بزرگ بود ...



یه نگاه به کوچه کرد ...هیچکس نبود ...



پنجره رو باز کرد ...



پاهاشو از پنجره بیرون گذاشت ... بدنش هنوز لب پنجره بود ...



وداع کرد ...



صدای سردی از کوچه اومد ... ساعت 3:34 دقیقه بود ...

 

یکی پایین افتاده بود ...



نخواست مزاحم کسی بشه برای همین نصفه شبو انتخاب کرد ...



روحش به آرامش ابدی رسید ... جسمش نصیب خاک شد ...



صبح مادرش قبل از اینکه به آشپزخونه برسه رفت اتاق دختر ...



دختر اونجا نبود  ...



ولی گوشیش در حال زنگ خوردن بود ...



یه پسر پشت سرهم و بی وقفه زنگ میزد...

 

چن تا اس ام اس تو گوشی دید که تازه از طرف پسر رسیده بودن :



" نه تورو خدا نه ... نمی خوام دیگه ازت جدا باشم ....

 

فکر کن حرفای دیشبم فقط یه شوخی بود ...

 


تورو خدا ازم جدا نشو .... بخدا منم دوستت دارم "



زمان ارسال اس ام اس ساعت 3:35 دقیقه بود ...



مادر ... وارد آشپزخونه شد ... طبق عادت از پنجره به پایین نگاهی کرد ....

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ چهار شنبه 20 آذر 1392 ساعت 23:4 بـ ه قـلمـ ارمیس


طراح : صـ♥ـدفــ